مرکّب از: بی + کینه، بدون کینه. که حس کینه و انتقامجوئی ندارد: همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کینه آهنگ شیران کنی. فردوسی. رجوع به کینه شود، بی ظرافت. (ناظم الاطباء) ، بی فر. بی فره. (ناظم الاطباء)، رجوع به لطف شود
مُرَکَّب اَز: بی + کینه، بدون کینه. که حس کینه و انتقامجوئی ندارد: همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کینه آهنگ شیران کنی. فردوسی. رجوع به کینه شود، بی ظرافت. (ناظم الاطباء) ، بی فر. بی فره. (ناظم الاطباء)، رجوع به لطف شود
بازوی زین را گویند. (آنندراج). اطراف و دامنه های زین. (ناظم الاطباء). دامنۀ زین که به بال شبیه است. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). دو دامن زین که دو پهلوی اسب را پوشاند و رکاب از زیر آن آویخته گردد و معمولاً شکل بال دارد. برگۀ زین. برگه
بازوی زین را گویند. (آنندراج). اطراف و دامنه های زین. (ناظم الاطباء). دامنۀ زین که به بال شبیه است. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). دو دامن زین که دو پهلوی اسب را پوشاند و رکاب از زیر آن آویخته گردد و معمولاً شکل بال دارد. برگۀ زین. برگه
دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج). دری کوچک در دیوار که از او بیرون نگرند و بود نیز که مشبک کنند. (نسخه ای از لغت نامه اسدی). در مشبک بود، اگر آهنین بود و اگر چوبین و پنجره نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). در کوچک در دیوار خانه که ازپنهانی بیرون نگرند و شاید که مشبک نیز باشد. (صحاح الفرس). دریچۀ مشبکی که از درون آن بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (ناظم الاطباء) : بهشت آیین سرائی را بپرداخت ز هر گونه درو تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین بالکانه. رودکی. و آنگه ز بالکانۀ روحانیان چو دل جای روان بدیده و با دل روان شده. سنائی. از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم وز ورای بالکانۀ چرخ بینی منظرم. خاقانی. قصر بلقیس دهر بین که پری حارس بام و بالکانۀ اوست. خاقانی. دلم از این ظلمات حواس بگرفته ست ره گریز از این بالکانه می جویم. کمال اسماعیل. و رجوع به پالکانه شود.
دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج). دری کوچک در دیوار که از او بیرون نگرند و بود نیز که مشبک کنند. (نسخه ای از لغت نامه اسدی). در مشبک بود، اگر آهنین بود و اگر چوبین و پنجره نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). در کوچک در دیوار خانه که ازپنهانی بیرون نگرند و شاید که مشبک نیز باشد. (صحاح الفرس). دریچۀ مشبکی که از درون آن بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (ناظم الاطباء) : بهشت آیین سرائی را بپرداخت ز هر گونه درو تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین بالکانه. رودکی. و آنگه ز بالکانۀ روحانیان چو دل جای روان بدیده و با دل روان شده. سنائی. از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم وز ورای بالکانۀ چرخ بینی منظرم. خاقانی. قصر بلقیس دهر بین که پری حارس بام و بالکانۀ اوست. خاقانی. دلم از این ظلمات حواس بگرفته ست ره گریز از این بالکانه می جویم. کمال اسماعیل. و رجوع به پالکانه شود.